- romanra
- 24 آوریل 20
- تمام قسمت های رمان عاشقانه بلند کردن
- 1,420 views
-
هیچ نظر
رمان عاشقانه بلند کردن پارت سیزدهم
اگر تنها در یک چیز کارم خوب بود آن حفظ کردن بود . این استعداد دبیرستان را برای من آسان اما کسلکننده کرده بود . عاشق رانندگی در شهر و پیدا کردن راهم بودم . این یکی از تنها چیزهای خوبی بود که از موقعیت پدر و مادرم به دست آمده بود . قبلاً به اندازه کافی قدر آن را نمی دانستم اما حالا که مجبور هستم , زیبایی اینجا را می بینم . مانند یک پازل بود و میخواستم آن را با پیدا کردن سریع ترین راه ها برای رسیدن از یک مکان به مکان دیگر حل کنم
دست به کار شدم و تمام چیزهایی که قرار بود را از یک مکان برمی داشته و به مکان دیگر تحویل میدادم . سعی میکردم به هریس فکر نکنم .. اما کار محالی بود . حداقل سرم شلوغ بود و این , کار را برایم آسان تر می کرد تا ریلکس باشم . این اولین بار پس از مدت زمانی طولانی بود که به طور مداوم زیر فشار استرس نبودم و در واقع از کاری که می کردم لذت می بردم … کی فکر میکرد هریس چنین توانایی داشته باشد که این را به من بدهد ؟ حتی بدون آنکه با من باشد ؟
وقتی که به سومین ایستگاه در لیستم رسیدم ؛ ماشین را پارک کرده و بیرون آمدم . مقابل کلیسای قدیمی که به یک بار تبدیل شده بود ایستادم … شگفت انگیز و خارق العاده بود . مردی را دیدم که در را باز کرد و به طرف من آمد . وقتی هر دو به پنجرههای زیبا نگاه کردیم گفت
_ قشنگ مگه نه ؟
اعتراف کردم
_ بله هست . چطور قبلا متوجه این مکان نشده بودم ؟
به مرد بزرگتر نگاه کردم
_ اینجا اخیراً ترمیم شده . قبلاً قرار بود تخریب بشه اما هیل اونو نجات داد