- romanra
- 04 مه 20
- تمام قسمت های رمان عاشقانه بلند کردن
- 2,214 views
- هیچ نظر
رمان بلند کردن قسمت آخر
رمان بلند کردن قسمت آخر
رمان بلند کردن پارت پانزدهم
رمان عاشقانه بلند کردن پارت دهم
_ خوش شانسی . من یکشنبه ها رو با مادرم توی آشپزخونه گذروندم و راهمو اطراف آشپزخونه بلدم
لبخند زد و شروع به باز کردن بسته سبزیجات کرد. . و جعبه ی کلوچه ها را به دست من داد . نمی توانستم جلوی خودم را از خوردن یکی از آنها بگیرم
_ این کاریه که پسرهای خوب میانه غربی روزهای یکشنبه انجام میدن ؟
_ نوچ .. من یک شنبه هام رو با کار کردن یا فریاد کشیدن سر تیم عقاب _ وقتی که بازی داشتن _ میگذروندم . من اینجا بزرگ شدم عزیزم
کلمه ی محبت آمیزی که به کار برد گارد دفاعی ام را پایین آورد . یک لیوان شیر مقابل من قرار داد
_ خودت رو با کلوچه سیر نکن . می خوام بهت غذا بدم
سرم را تکان دادم و او را تماشا کردم که اطراف آشپزخانه حرکت می کرد . این خانه طوری به نظر میرسید مانند اینکه کسی در آن زندگی نکرده اما او راهش را اطراف آن بلد بود
_ قبلاً گفتی میانه غربی
رمان عاشقانه بلند کردن پارت نهم
_ من شکلات ام رو با تو قسمت کردم
جعبه خالی را بالا گرفتم
_ اوه خدای من .. من همشو خوردم
سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد سعی کرد اما نتوانست و صدای آن ماشین را پر کرد . وقتی خرناسه کشید با دست دهانش را پوشاند.. و بیشتر خندید . می بایست دست هایم را محکم مشت کنم تا جلوی خودم را بگیرم تا دستم را جلو نبرم و او را لمس نکنم .. چرا تا این اندازه لعنتی بانمک بود
گفت
_ فکر می کنم بعد از خوردن تمام اونها این کمترین کاریه که میتونم بکنم
سپس به من لبخند زد . . . اما به محض اینکه به مقابل ساختمان رسیدیم , او را تماشا کردم که ناآرامی اش بازگشت
فصل پنجم
اسلوان
لعنت .. واقعاً راجع به اینکه کجا میرویم فکر نکرده بودم تا زمانی که ماشین به مقابل ساختمان هریس رسید . زیباترین خانه در زیباترین قسمت شهر بود . لبخندم ناپدید شد .. اثر ضعیفی از پشیمانی برای پیشنهاد کمک به او احساس کردم . اما به پول نیاز داشتم .. چه کار دیگری می توانستم بکنم ؟
وقتی از من خواست که برایم شام درست کند میخواستم بگویم بله .برای اولین بار در مدت زمانی طولانی , به من خوش می گذشته بود و داشتم اوقات خوبی را سپری میکردم . او نمی دانست که من کی هستم . برای او من فقط دختری هستم که مردم را به جایی که میخواهند بروند میرساند . با او می توانم برای مدتی در لحظه زندگی کنم … تا زمانی که مقابل ساختمانش رسیدیم .. و همه چیز با شدت به طرفم برگشت
رمان عاشقانه بلند کردن پارت هشتم
کدام دوست پ*سر احمقی اجازه میداد که او نیمه شب در خیابان ها مسافرکشی کند و غریبه ها را داخل ماشینش راه بدهد ؟ … نه … هر مردی که چنین اجازه ای بدهد لیاقت او را ندارد
_ خیلی خوب اشکال نداره . مجبور نیستی
اسلوان خندید و من متوجه شدم که دارم فکم را روی هم فشار میدهم , زیر را داشتم به کسی در کنار او فکر میکردم
_ تقسیم می کنم
کمی بیشتر به طرف پایین خم شدم .. خودش را کنار نکشید
_ اما فقط با تو
سپس آبنبات ها را روی کانتر برای حساب کردن قرار دادم . ریلکس شدم و سعی کردم روی چیزی که فقط مرا عصبانی تر می کند تمرکز نکنم . او تازه آرام شده بود و من نمی خواستم این را خراب کنم . هنوز هم سعی داشتم متوجه بشوم چه اتفاقی برای من داشت می افتاد ؟ اگر سیمون اینجا بود حسابی به من میخندید . هیچ سرنخی نداشتم که دارم چه کار می کنم . اما تمرکزم روی آرام نگه داشتن او بود
نوک زبانش دوباره بیرون آمد .. و با خود در تعجب بودم آیا برای من است ؟ یا دارد دوباره به آبنبات ها فکر میکند ؟ به هر حال هر چه که باشد آن را قبول میکنم
صندوقدار پرسید
دانلود رمان بلند کردن پارت پنجم
حالا دیگر متقاعد شده بودم که او یک بچه است که ماشین پدر و مادرش را دزدیده . . اینجا چه خبره کوفتی بود ؟
_ هی بچه , تو به اندازه کافی بزرگ هستی که رانندگی کنی ؟
به جلو خم شدم .. روی صندلی اش کمی پایین تر رفت . با صدایی بلندتر گفتم
_ هی دارم با تو صحبت می کنم
اما دوباره بیشتر به طرف در حرکت کرد .. ماشین کمی از مسیر خود منحرف شد .. کم کم داشتم نگران می شدم
_ این دیگه چه کوفتی__
دستم را جلو بردم و شانه ی بچه را گرفتم .. ناگهان ماشین با صدای جیغی , آنچنان بلند که گوش هایم را به درد آورد .. پر شد . وقتی ماشین دوباره از مسیر منحرف شد و شروع به چرخیدن کرد زیر لب ناسزا گفتم
_ لعنت
به در کوبیده شدم . کلاه روی سر بچه پایین افتاد .. و موهای بلوند شنی بلندی , مانند آبشار پایین ریختند . . زن جوان از بالای شانه اش , با چشم هایی که از روی ترس گشاد شده بودند , به عقب نگاه کرد . ماشین متوقف شد
_ من اسپری فلفل دارم . حرکت نکن
به پایین نگاه کردم و متوجه اسپری فلفلی که در دست داشت و انگشتی که روی دکمه آن قرار داشت شدم . دستهایم را بالا گرفتم و سعی کردم تا آنجا که امکان دارد آرام باشم