- romanra
- 27 آوریل 20
- تمام قسمت های رمان عاشقانه بلند کردن
- 1,313 views
- هیچ نظر
رمان بلند کردن پارت شانزدهم
فصل ۹
اسلوان
وقتی هریس روی مبل مرا قلقلک داد با صدایی جیغ جیغو گفتم
_ داری دروغ میگی
_ حقیقت داره
به عقب خم شد . به خاطر خندیدن شدید نمی توانستم نفس بکشم
_ حتی برای یک ثانیه هم باور نمی کنم
دست هایم به طرف کمرش حرکت کردند
_ تو واقعاً هیچ جایی قلقلکی نیستی ؟
_ چیز خوبیه چون تو به اندازه ی کافی برای هر دوی ما قلقلکی هستی
به ندرت کمرم را لمس کرد و من از شدت خنده دولا شدم
_ فقط__
سعی کردم نفس بکشم
_ فقط به خاطر اینه که میدونم خیال داری منو قلقلک بدی
لبخند میزد … اما نگاهی پر از خواستن در چشم هایش بود
وقتی به خانه برگشته بودیم برای من شام درست کرده بود . سپس هر کاری کردم قبول نمیکرد لباسی که از من می خواهد فردا بپوشم را نشانم بدهد . به او گفتم می بایست آن را امتحان کنم شاید اندازه نباشد اما پاسخ داده بود که هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد . آنقدر با اعتماد به نفس و متکبر به نظر می رسید که باعث شد او را ببوسم . سپس روی کاناپه نشستیم و به مدت ۱ ساعت در مورد چیزهای مختلف با یکدیگر صحبت می کردیم و در این بین او هر از گاهی مرا می بوسید . نمی توانستم بگویم که از چگونگی پیشرفتن شب خوشم نمی آمد
او چطور تا این اندازه بی عیب و نقص بود ؟ آیا اگر حقیقت را میدانست باز هم اینطور با من برخورد می کرد ؟
این افکار در ذهنم می چرخیدند اما تصمیم گرفتم آنها را نادیده بگیرم . . زیرا حالا احساس واقعاً خوبی داشتم