- romanra
- 16 فوریه 20
- پیشنهاد ویژه
- 282 views
-
هیچ نظر
خلاصه ی داستان :
داستان در مورد دختری به نام جاناتان است . جانان مثل تموم دخترای دیگه در حال کار و تحصیله ولی یک مرگ اون رو به تلاطم زندگی می کشونه…
جای خالی پدر نه تنها پر نمیشه، بلکه جاهای خالی دیگه ای رو تو زندگی جانان به وجود میاره...
گوشه هایی از داستان :
نشست تو ماشین، تسبیح اش رو دور دست هاش چرخوند و با آدامس تو دهنش بازی میکرد؛ با لــ*ب ولوچه کج خنده ای بهم کرد و گفت:
-حالا خانوم مهندس ما هنوز تو کتمون نمیره شما با این شان و منزلت چی کار به اون اصغر دست دراز دارین؟
با کلافگی گفتم:
-ایناش به تو ربط نداره. پولت رو میگیری، در عوض پیداش میکنی. حالا بگو ببینم ردش رو گرفتی یا نه؟
پوز خندی زد و گفت:
-دهه ما رودست کم گرفتینا! آره گردن خورد رفته سمت کرج، اون جا یه تعمیرگاه ماشین راه انداخته پی روزی حلال!
این رو که گفت یکی زد رو داشبورد ماشین و شروع کرد به خندیدن، شیشه و داشبورد رو تف مالی کرد.
حالم ازش بهم میخورد، ولی چاره ای نبود؛ باید تحملش میکردم. با حالت تشر گفتم:
-بسه دیگه ماشین رو به گند کشوندی بروپایین، فردا همین جا همین ساعت میام دنبالت بریم سر وقتش.
با پشت دست تف دور دهنش رو تمیز کرد و گفت:
0 دیدگاه ارسال شده است
نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها