- romanra
- 25 آوریل 20
- تمام قسمت های رمان عاشقانه بلند کردن
- 1,296 views
- هیچ نظر
بلند کردن | پارت چهاردهم
فصل هشتم
هریس
روز طولانی بود و سیمون برای بیشتر روز فرسوده شده بود . با لبخند آسانی روی صندلی به عقب تکیه دادم و به پایان رسیدن پروژه را تماشا کردم . سیمون دستش را میان موهایش کشید و پرسید
_ چطور اینقدر خونسردی ؟
_ چون میدونم هر موقع به اینجا ی پروژه می رسیم تو استرس میگیری و به اندازه هر دوی ما نگران میشی
چشم هایش را چرخاند . شانه ام را بالا انداختم
_ همچنین میدونم که همیشه کار به خوبی پیش میره . ما به موقع اونو تحویل میدیم و همه چیز بدون کوچکترین مانعی جلو میره . چرا می بایست این یکی متفاوت باشه ؟
وقتی برنامه تمام شد و نتیجه تست موفقیت آمیز اعلام شد زیر لب غر و لند کنان گفت
_ متنفرم وقتی حق با توئه
سر پا ایستاد و کیفش را گرفت
_ فقط مطمئن شویو لباست برای فردا اتو کشیده باشه
_ من همیشه آماده ام که مرکز توجه باشم فقط دوباره با یه کت و شلوار عادی منو خجالت زده نکن
دستم را روی قلبم قرار دادم . مانند اینکه احساساتم را جریحه دار کرده بود
_ دین گفت من مجذوب کننده ام
_ اون یک دروغگوئه
خندیدم . سیمون کلید هایش را برداشت و به طرف در حرکت کرد اما قبل از این که بتواند بیرون برود .. تقریباً به اسلوان برخورد کرد
_ سلام کوچولو . گم شدی ؟
طوری به او نگاه می کرد مانند این که یک بچه گربه ی گم شده است . احتمالاً به این دلیل بود که سیمون همیشه حیوانات خیابانی را به خانه می آورد تا از آنها مراقبت کند . گفتم
_ اون مال منه
اسلوان به من نگاه کرد .. لبش را گاز گرفت تا خندهاش را پنهان کند
_ واقعا همینطوره ؟
سیمون دستش را جلو برد و دست او را گرفت
_ من سیمون هستم . . . و من همه چیز رو راجع به هریس میدونم .بنابراین اگه خواستی از رازهای کثیف اون باخبر بشی بهم اطلاع بده
به او چشمک زد .. و اسلوان سرش را تکان داد
_ اینو به خاطر می سپارم چون در این لحظه اون بیش از اندازه بی عیب و نقص به نظر می رسه
به من نگاه کرد . موهای بلوندش صورتش را قاب گرفته بودند . آنقدر شیرین و زیبا به نظر می رسید که دندان هایم را به درد می آورد
_ حقیقت اینه که اون همینطوره , اما بهش نگو من اینو گفتم
به طرف اسلوان خم شد و وانمود کرد دارد بیخ گوشش زمزمه می کند
_ تو اولین خانومی هستی که هرگز اونو به من معرفی کرده و باید بگم من ناامید شدم ..
یک قدم به طرف او بر داشتم . اما به من لبخند زد . مانند این که نمی توانستم متوجه جوکی که گفته بود بشوم
_ امیدوار بودم که اون برای تیم من بازی کنه چون یه عالمه از دوستانم بهم التماس می کردن که اونو بهشون معرفی کنم
اسلوان به من نگاه کرد و ابروهایش را بالا برد
_ فکر میکنم حالا همشون ویران و دلشکسته میشن . تو رو فردا توی مهمونی می بینم ؟
به جای اسلوان پاسخ دادم
_ بله اون هم اون جا خواهد بود
اسلوان موافقت کرد
_ فکر میکنم بیام
گرما سینه ام را پر کرد
_ خوش بگذره بچه . من حالا دیگه میرم خونه تا با یه بطری نوشیدنی و ۱۰ ساعت خواب از خودم پذیرایی کنم
همانطور که آنجا را ترک می کرد سرم را برایش تکان دادم
اسلوان به اتاق کنترل قدم گذاشت م
_ طمئن نبودم کجا برم , نگهبانان امنیتی طبقه پایین منو__
قبل از آن که بتواند جمله اش را ادامه بدهد .. به طرفش هجوم بردم و صورتش را میان دستم گرفتم . . و به اندازه جهنم محکم بو*سیدم . لب هایش نرم بودند … و دست هایش زیر بازو هایم حرکت کردند .. به پشتم خزیدند .. انگشتهایش پارچه لباسم را محکم به مشت گرفتند و مرا نزدیکتر کشید . سپس لب هایش برای من باز شد . . اولین مزه ی زبانش مانند جریان برقی بود که از بین بدنم
عبور کرد تمام طول روز را بدون وقفه به او فکر کرده بودم . و این تمام چیزی بود که می خواستم انجام بدهم . . خوب خیلی چیزها در سر داشتم , اما این اولین در ان لیست بود
_ من فراموش کردم__
سیمون به داخل اتاق بازگشت و اسلوان بوسه را قطع کرد . صورتش را در سینه ی من فرو کرد . به حالت شوکه ی روی صورت سیمون خندیدم .. تلفنش را برداشت و عقب عقب از اتاق بیرون رفت
_ امم … به من اهمیت ندید . شما دو تا شب خوشی داشته باشید
بلند کردن پارت چهاردهم
0 دیدگاه ارسال شده است
نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها